بدیع
جناس تام: آنست که درصورت و تلفظ یک سان ودر معنی فرق داشته باشد مانند:
آنیکی شیر است اندر بادیه آنیکی شیر است اندر بادیه
جناس ناقص: آن است که در صورت ونوشتن یک سان بوده ولی در تلفظ فرق داشته باشد مانند:
صبح دم ناله قمری شنو از طرف چمن تافراموش کنی محنت دوری قمری
جناس خطی: آنست که درنوشتن یک سان بوده ودر تلفظ و نقطه گذاری فرق داشته باشد مانند:
بامدادی که تفاوت نکند لیل ونهار خوش بود دامن صحرا وتماشای بهار
جناس لفظی: آنست که در تلفظ یکسان ولی در نوشتن متفاوت است مانند:
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجابه کجا می فرستمت
جناس مطرف: آن است که در حرف آخر فرق داشته باشد مانند:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
جناس مرکب: آن است که یکی آن بسیط و دیگری آن مرکب باشد مانند:
ای شیخ چی دل دهی به دستار گرمرد رهی دلی بدست آر
جناس مکرر:آنرا مزدوج نیز گویند. آن است که یک واژ مکرر ذکرشده باشد وپهلوی هم قرار گیرد مانند:
چو به طرف باغ بنمای گل خود روی روی دست دلبر گیر وجای اندر کنار جوی جوی
قلب(مقلوب): به صنعتی گفته میشود که برعکس آن نیز دارای معنی همان معنی باشد مانند:
همدمی نیست تابگویم راز خلوتی نیست تا بگویم زار
نکته: قلب به سه نوع است که عبارت از: قلب کل ، قلب بعض ، قلب مستوی
سجع: درلعت به معنی آواز کبوتر و در اصطلاح ادبی آنست که کلمات آخر از حیث وزن وحرف آخر یکی باشد
نثر که داری سجع باشد مسجع گوید مانند نثر خواجه عبد الله انصاری و گلستان سعدی سجع به سه نوع است که عبارت از سجع متوازی ، سجع مطرف ، سجع متوازن میباشد.
سجع متوازی: آنست که کلمات آخر از حیث حرف آخرو وزن برابر باشد مانند: قل هوالله احد الله الصمد
سجع مطرف: آنست که از لحاظ حرف آخر یکسان ولی از لحاظ وزن متفاوت باشد مثلا:
از آن مهربه مهد گردون نشست که از آسمان تافت برخاک پست
سجع متوازن: آنست که حرف آخر متفاوت و وزن آن یکسان باشد مثلا: قدیر ونجیب
ترصع: درلغت به معنی گوهرنشاندن ودر اصطلاح آن است که واژهای مصراع اول در وزن وحرف آخر بامصراع دوم برابرباشد مانند : زبانش توان ستایش نداشت روانش گمان نیایش نداشت
عکس وتبدیل: آنست که کلمات از مصراع یا فقره به مصرا یا فقره دوم عکس نموده باشد مانند:
ازلب جانان من زنده شود جان من زنده شود جان من از لب جانان من
تکرار یا مکرر: آنست که دربیت دو کلمه پشت سرهم تکرارشود مثلا:
زچشمت آن دارم که ازچشمت نیاندازی به چشمانت که چشمانم نه چشمان تو می نازد
توشع: درلغت به معنی زینت داده شده ودر اصطلاح آن است که شاعر در آخریا وسط مصراع کلماتی را می آورد که جمع کنی عبارتی خاص رابیان کند مثلا:
مــی زصنم خواسم داد مرا این جواب حوصله باید مرا تا بدهندت شراب
مست شدم زین سخن جان و دلم شد کباب دفع خمارم بکن ساقی مالک رقاب
محمد
مربع: آنست که در چهار بیت بیاید و طولا وعرضا خوانده شود مثلا:
از چهره افروخته گل را مشکن
افروخته رخ مرو تودیگر به چمن
گل را تودیگر خجل ای مه من
مشکن به چمن ای مه من قدرسمن
مراعاالنظیر یاتناسب: آن است که دو کلمه از حیث معنی باهم تناسب داشته باشد مثلا:
توچی دانی که چه ها میکشم از دوری تو شب جدا،روزجدا،صبح جدا،شام جدا
تضاد یا طباق: آنست که کلمات ضد هم آورده شود مثلا:
خوشا دردی که درمانش توباشی خوشا راهی که پایانش توباشی
ایهام(توریه): درلغت به معنی به گمان افگندن ودر اصطلاح آنست که یک کلمه داری دو معنی باشد یکی نزدیک ودیگردی دور مثلا:
نه تلخ است صبری که بریاد اوست که تلخی شکر باید از دست دوست
ایهام تناسب: صنعتی است که شاعردر کلام خود لفظی رامی آورد که معنی غیری اصلی خود را بدهد وبه کلمه دیگر تاسب داشته باشد.
ایهام تضاد: آنست که لفظ درمعنی اراده شده وبا کلمه دیگر تضاد ندارد و اما درمعنی اراده نشده یا کلمه دیگر درتضاد است.
لف ونشر: لف درلغت پیچیدن و نشر پراگنده است ودر اصطلاح آنست که شاعر ابتدا چند چیزرا ذکر کند وبعد اموری را بیاورد که هر دیگری مربوط میشود.
لف: کلمات است که در اول ذکرمیشود و نشر صفاتی است که هریکی از آن ها به لف برمیگردد
لف ونشر به دو نوع است 1- مرتب 2- مشوش
لف ونشر مرتب: آن است که کلمه اول از نشر کلمه دوم از نشر و..........برمیگیرد.
لف ونشر مشوش:آن است که امور مروبط به نشر به طوری نامنظم به امور مربوط به لف بر گردد وبد وبدون ترتیب
جمع: آن است که در نظم ونثر چند چیز را دریک صفت جمع کند و آن صفت درتمام شان مشترک است.
تفریق: درفارسی جدا کردن و دراصطلاح بدیع آنست که میان دوچیز که از یک نوع باشد جدایی اندازد بدون آن جمع کند
تقسیم: به فارسی بخش کردن است ودر بدیع آنکه ابتدا چند چیزرا بخش کند وسپس معلوم نماید هر یک را که به چی مربوط است.
مبالغه: درلغت به معنی زیاده روی و در اصطلاح آنستکه در وصف کسی یا چیزی زیاده روی کند که درشعر حماسی زیاد به کارمیرود مبالغه به سه نوع است تبلیغ ، اغراق ، غلو می باشد.
اغزاق: آنست که ادعا وصف کسی یا چیزی را عقلآ ممکن باشد.
غلو: آنست که ادعای وصف کسی یا چیزی عقلآ و عاد تآ ممکن باشد.
تمثیل (مدعا مثل): آنست که درمصراعی موضوعی بیان شود ومصراع دیگری در شکل تشبیه تاکید و توضیع کند
تجاهل عارفانه: درلغت به معنی خود رابه نادانی زدن ودر اصطلاح آن است که درنظم ونثر گوینده چیزی را میدان اما خود را نادان میزند.
حسن تعلیل: آن است که شاعر در کلام خود برای وصف خود علت تراشی کند که خیالی باشد نه حقیقی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر